شعرهای ادبی  / کلمات جدولی

شعرهای ادبی / کلمات جدولی

ادبیات ، شعر ، سرگرمی و راهنمای حل جدول
شعرهای ادبی  / کلمات جدولی

شعرهای ادبی / کلمات جدولی

ادبیات ، شعر ، سرگرمی و راهنمای حل جدول

پوریا میررکنی/ مزارساعت 3 ، لحظه های تنهایی

( مزارساعت 3 ، لحظه های تنهایی

بزن  بخـــوان  دوتا آدم  تماشایـــی

صدای تق تق سنگی مدام می آمد

وزیر سقف نفسگیر تق تق پایـــی)

درست مثل توزیباست ، مثل من هم زشت

فرشته  ای ست پر از شهـــوت  هیــولایی

وخسته از همه وقتی به خانه می آیم

لبالب  از  سرطان  زنان  هرجایـــی

نشسته است لب حوض کوچک خانه

و می دود طرف من : سلام ، بابایی!

چقدر بد کــه نباشی کناربالینش

چقدر بد که نخوانی براش لالایی

چقدر بد که بخوابد کنار عکسی سرد

کنــــار ِ خیـــره ترین  مادر ِ مقوّایــــی

( ترانه خواندنشان را گلوله باران کرد

صدای مبهـــم و ناجـور ِ هواپیمایی)

به خانه می روم ، اما کدام خانه ؟ بگو!

که سوخت خانه در آن دادگاه صحرایی

هنوز می شنوم خاطرات آن شب را

فرود بمب میان سه استکان چایـی

فرار من ، و تو ، حتی ز تانکهای خودی

و مرگ  نخل ِ تـــو  با  زلفهای خرمایی

کدام دخترکوچک درانتظار من است؟

که جا گذاشته ازخود فقط دودمپایی

زمانه ریشه ی شب را نمی کند هرگز

و گور سگ پدران  دهات  بالایی

چقدرخوب که این جنگ هرسه مان را کشت

سه  قبر پشت  سر هم  ، چقــدر رؤیـــایی!

 

پوریا میررکنی

حامد عسکری / نشسته در حیاط و ظرف چینـی روی زانــویش

 

نشسته در حیاط و ظرف چینـی روی زانــویش

اناری بر لبش گل کرده سنجاقی به گیسویش

قناری های این اطراف را بی بال و پر کرده

صدای  نازک  برخورد  چینـی  با  النگویش

مضاعف می کند زیبایی اش را گوشوار آنسان

کـــه در باغــی درختــی مهــربان را  آلبالویش

کســوف  ماه  رخ  داده ست  یا  بالا بلای  من

به روی چهره پاشیده است از ابریشم مویش؟

اگــر پیــچ امین الدوله بودم می توانستم

کمی از ساقه هایم را ببندم دور بازویش

تـو را از من جدا کردند هر باری به ترفندی

یکی با خنده تلخش یکی با برق چاقویش

قضاوت می کند تاریـــخ بیـــن خان ده با من

که از من شعر می ماند و از او باغ گردویش

رعیت زاده  بودم  دخترش  را  خان نداد  و  من

هزاران زخم در دل داشتم این زخم هم رویش

 

حامد عسکری

غلامرضا طریقی : دست هایت دو جوجه گنجشک اند

غلامرضا طریقی :

 

دست هایت دو جوجه گنجشک اند ، بازوانت دو شاخه ی بی جان !

ساق تــــو ساقـــه ی سفیـدی کــــه  سر زده از سیاهــــی گلدان

میوه های  رسیده ای  داری  ،  پشت  پیراهن  پر  از  رنگت

مثل لیموی تازه ی « شیراز» روی یک تخته قالی « کرمان» !

فارغ از اختلاف «چپ» با «راست» من به چشمان تو می اندیشم

ای  نگـــاه  همیشه  شکاکت  ،  ائتلاف  فرشتـــه  با شیــــطان !

فال می گیرم و نمی گیرم ، پاسخـــی در خور سوال اما

چشم تو باز هم عنانم را می سپارد به دست یک فنجان

با همین دستهای یخ بسته ، می کشم ابروی کمانت را

تا بسوی دلـــم بیندازی  ، تیــــری از تیــرهای تابستان !

در  تمام  خطوط  روی  تو  ،  چشم  را  می دوانم هر بار

خال تو خط سیر چشمم را می رساند به نقطه ی پایان !

دوبیتی های بابا طاهر

ته که می‌شی بمو چاره بیاموج

که این تاریک شوانرا چون کرم روج

کهی واجم که کی این روج آیو

کهی واجم که هرگز وا نه‌ای روج

 

***************

 

اگر زرین کلاهی عاقبت هیچ

اگر خود پادشاهی عاقبت هیچ

اگر ملک سلیمانت ببخشند

در آخر خاک راهی عاقبت هیچ

رباعیات سید اکبر سلیمانی

حالا که خیال است نباشد بهتر

پرواز محــال  است  نباشد بهتر

ازحال پرندگان زخمـی پیداست

بالی که وبال است نباشد بهتر !

----------------------------

گرد از سر و روی کاروانها پیداست

دلواپسی  شگفت جانها پیداست

هروقت که رفتن از سر ناچاریست

اندوه  سفر  از چمدانها پیداست !

------------------------------

با عشق اگرچه سوی هم آمده ایم

بغضیم کــه در گلـــوی هم آمده ایم

ما چون دو قطار روی یک ریل ولی

افسوس که روبروی هم آمده ایم !

-----------------------------

هرکس که تو را دید پر از عصیان شد

سهمش  فقط  آوارگی  و تاوان شد

بیچاره نسیم راه خود را می رفت

پیچید میان زلف تــو طوفان شد !

غلامعباس سعیدی / شسته بر دلِ آیینۀ تو گردِ ملال

شسته بر دلِ آیینۀ تو گردِ ملال
نصیحتی کنمت مثل آب: آبِ زلال

"نصیحتی کنمت بشنو و بهانه مگیر"
بکن از آبِ زلال آبگینه مالامال

به هیچ رو مشو اما اگر شدی مسئول
مرنج اگر بکند از تو زیردست سوال

به زعم خویش فقیهی ولی نمی دانی
که نیست درسِ فقیهی بدونِ استشکال

تو از گذشتِ کریمانه هیچ نشنیدی 
که با شنیدن یک هو چنین کنی جنجال

به پشت میز پیاپی خیال می بافی
ردای بخت نیابد رفو از این متقال

به آسمان نتوانی رسید اگر هر دم
کبوتری بپرانی در آسمانِ خیال

پیاده شو که بیندازدت به گودالی
چنین مشو به خرِ لج سوار چون اطفال

بخوان حکایت تاریخیِ دو شمع و علی
که داده اند به دستت کلیدِ بیت المال

دم از علی، به ولای علی، مزن به گزاف
علی مگو که علی گونه نیستت اعمال

هزار پردۀ توجیه پیش چشمِ شماست
ندیده از پس این پرده کس حقیقتِ حال

هزار تبصره و اصل می کنید نخست
سپس خورید و به قانون کنید استدلال

زمامِ فکر تو در دستِ چاپلوسان است
به خود بیا که تو از خود نداری استقلال 

مبند چشمِ خرد را بکن نگاه و ببین
گزینه های دگر را که نیست قحطِ رجال

نه آن خروش نخست و نه این خمودیِ بعد
رسیده و نرسانیده مردِ زود انزال

اگرچه تازه به دولت رسیده ای بشنو
متاز تند که این دولتی است رو به زوال

بیاب فرصت و بیرون شدی بجو امّا
مکوب بر در و دیوار این قفس پر و بال

مکوب بر در و دیوار این قفس خود را
که عنقریب بیفتی کفِ قفس بیحال

به فکرِ سست نگردد درست مبنایی
بنای خانه نگردد تمام با پوشال

جهان ماست محلِّ گذر تو ساده دلی
که در محلِّ گذر بسته ای امید محال

اگر قضا بگشاید کمین به روی زمین
اگر اجل بکند باز از آسمان چنگال_

برای ما نگذارد به وقتِ تنگ درنگ
برای ما نگذارد به هیچ حال مجال

در این زمانۀ ناحق خوشا به حال کسی
که حق هیچ کسی را نمی کند پامال

غلامعباس سعیدی

نزار قبانی

اگر یارم هستی کمکم کن
تا از تو دور شوم
اگر دلدارم هستی کمکم کن
تا شفا یابم
اگر می‌دانستم عشق چنین خطرناک است
عاشقت نمی‌شدم
اگر می‌دانستم دریا اینقدر عمیق است
به دریا نمی‌زدم
اگر پایان را می‌دانستم
آغاز نمی‌کردم!
دلتنگت هستم
یادم بده چگونه ریشه‌های عشق را درآورم
یادم بده چگونه اشک‌هایم را تمام کنم
یادم بده چگونه قلب می‌میرد
و اشتیاق خودکشی می‌کند!
اگر پیامبری
از این جادو، از این کفر
رهایم کن
عشق، کفراست پس پاکم کن
بیرونم بکش از این دریا
که من شنا نمی‌دانم!
موجی که در چشمانت جاری ست
مرا به درون خود می‌کشد
به ژرف‌ترین جا
به عمیق‌ترین نقطه!
حال آنکه نه تجربه‌ای دارم
نه قایقی
اگر ذره‌ای پیشِت هستم عزیزم،
دستم را بگیر
که از فرق سر تا نوک پا عاشقم
و در زیر آب نفس می‌کشم
و ذره ذره غرق می شوم
غرق می شو…
غرق…!

"نزار قبانی"

ترجمه: دکتر یدالله گودرزی